پایان شب سیه
مقدمه از رحمت پروردگار مايوس نشويد که جز کافران، از آن مايوس نخواهند شد. قرآن کريم [ صفحه 5] يأس بيابان است و تاريک است و دهشتزا و انسان بي هدف، بي راه، بي همراه نه خورشيدي، نه شمعي، هيچ پيدا نيست و گوئي گشته نابينا و يک بيناي دانا هم نمي يابد که تا از او بپرسد راه و ناگه تندري يک چند مي غرد پلنگ آسا و اين انسان، ز ترس بانگ تندر دستها بر گوش و برقي ليک بس کوتاه و ناديده کنار خويشتن، نايافته يک راه تاريکي، و خاموشي، و ديگر هيچ اميدي نمي ماند. [ صفحه 6] گوئي درد و شکنج همزاد آدمي بوده، زيرا در سراسر تاريخ هيچ گاه وي را رها نساخته است. دورانهاي بظاهر شيرين زندگاني او هم آن قدر کوتاه بوده که هنوز لذت آن را درک نکرده تاوانش را با دردي جانگاه و مصيبتي جانگداز پرداخته است. قيام مصلحان تاريخ نيز گر چه در پاره اي اوقات، اندک زماني آسايش گروهي را فراهم ساخته، ليک نتوانسته انسانيت را براي هميشه از چنگال خون آلود عفريت نابسامانيها رها سازد، فاجعه بزرگتر اينکه با گذشت هر روز نه تنها باري از انبوه دردهاي انسان کاسته نمي شود، بلکه بر رنج و اندوهش افزوده مي گردد. پيشرفت علم و تکنيک در جهان امروز نيز، گذشته از اينکه راهي براي رهائي عرضه نکرد، خود مشکلاتي تازه براي جامعه انساني به ارمغان آورد. و اين ناهماهنگي بين پيشرفت علمي و صنعتي از يکسو، و آسايش معنوي زندگي از سوي ديگر، هر روز بيشتر مي گردد و امروزه کار بجائي رسيده که بعضي از متفکران جهان غرب همچون ارنست - يونگر که در ممالک کاملا صنعتي بسر مي برند معتقد شده اند: نمي توان کمال بشري را با کمال فني جمع کرد اگر يکي از اين دو را بخواهيم بايست ديگري را فدا کنيم. [1] . سقوط و انهدام معنويات، انسان سر گشته زمان ما را بدانجا کشانده که حاضر است بخاطر کم ارزش ترين چيزها، اجتماعات عظيمي از همنوعانش را بخاک و خون بکشاند. هيچ گاه صفحات تاريخ بشر تا بدين حد خون آلود نبوده و در [ صفحه 7] هيچ زماني تا اين اندازه بشريت در تنگناي ستيزه جوئي ها گرفتار نبوده است. هزينه اي که امروزه صرف تجهيزات نظامي در کشورهاي مختلف جهان مي گرد، بزرگترين رقم بودجه آنها مي باشد. بعنوان نمونه هزينه تسليحاتي 120 کشور جهان در سال 1970 بيست در صد بيش از بودجه آموزش و پرورش در همان کشورها بوده است. و هزينه هاي مربوط به بهداشت آن کشورها، چهل در صد بودجه نظاميشان را تشکيل مي داده. [2] . امروزه تنها ملتهائي که سر گرم جنگ سردند ساليانه سه هزار ميليون پوند (قريب 66 هزار ميليون تومان. م) و يا در هر دقيقه 66 هزار پوند (قريب يک ميليون و چهارصد و پنجاه و دو هزار تومان. م) در راه تدارک آدم کشي خرج مي کنند. [3] . و اين نسبت، امروزه دهها برابر شده است. و به گفته صاحبنظران: نيروي تسليحاتي جهان تا سال 1961 م قادر بوده است بيست بار کره زمين را نابود کند. [4] . تا همان سال تعداد 50 هزار بمب اتمي توسط جاسوسان بين المللي در کشورهاي مختلف کشف شده بود. [5] . و امروزه بشر بمب هائي مي سازد که 2500 بار از بمبي که هيروشيما را نابود کرد نيرومندتر است. [6] و همچنين بمبهاي هيدروژني را ساخته که تنها براي شروع فعل و انفعالات آن يک انفجار اتمي لازم است. [7] و هراس انگيز است که تمام اين نيروهاي مخرب، با اشاره يک تکمه و لو بر اثر اشتباه، اثري از انسان [ صفحه 8] بجا نخواهند گذارد. از سوي ديگر، کشورهاي ضعيف جهان که بوسيله قدرتمندان استثمار شده اند، با مسائلي همچون گرسنگي و فقر مواجه مي باشند، تا جائي که سه چهارم مردم جهان امروز را با هيولاي فقر و گرسنگي دست بگريبان مي بينيم. [8] و از آنجائي که اين گروه عظيم رنجديده، منافع استثمارگران را تهديد مي نمايند، صاحب قدرتان براي ابقاي خودشان و ساکت نمودن گروههاي معترض، هزينه اي را بعنوان مبارزه با فقر و گرسنگي اختصاص داده اند. ليکن بايد بدانيم که بودجه مذکور. فقط يک پنجاهم هزينه مشروب و سيگار مصرفي کشورهاي خودشان است. [9] . انسان امروز باميد حل مشکلاتي چون مساله فقر و گرسنگي، جنگ و اختلافات طبقاتي، بمکاتب و ايدئولوژي هاي گوناگون پناه مي برد. ليکن پس از مدتي آنها را نيز يا شريک در اين فجايع مي يابد، و يا ناتوان از مبارزه با آنها، و در اينجا با روحي سراسر ياس و نااميدي به تاريکيهاي جهان خيره مي گردد تا شايد بارقه اي بدرخشد و سياهي ها را به آتش کشد و انسان را از اين ظلمت رهائي بخشد. طرح سازمان ملل متحد، گوئي اين بارقه بود که در تاريکترين و شومترين دوره ها، يعني پس از ضربات مهلک دو جنگ جهاني بر پيکر جوامع بشري، در ذهن انديشمندان و مصلحين درخشيد، و چون جراحاتي که براندام ملتها در دو جنگ گذشته وارد شده هنوز تازه بودند، سران ممالک [ صفحه 9] جهان از بيم وقوع سومين جنگ جهاني به تاسيس اين سازمان اقدام کردند. در ابتداي کار، بسياري از افراد تصور مي کردند که به راه حل نهائي براي رهائي از مشکلات بشري دست يافته اند. اما اميد به اين تشکيلات نيز ديري نپائيد، زيرا از همان آغاز قدرتمنداني که مي بايست براي عمل به قوانين بين المللي و عدم تخطي از آنها تعهد بسپارند، به نام حق و تو آزادي هر جنايتي را براي خود تضمين کردند و پس از اندک زماني، روشن شد که اين سازمان نيز بيش از تشريفاتي فريبنده چيزي نخواهد بود. زيرا در حقيقت، تنها ممالک ضعيف ملزم به پيروي قوانين آن بودند. شکست سازمان ملل در حل مشکلات، به علت نداشتن ضامن اجراء يک بار ديگر اين حقيقت را هويدا ساخت که نه کشورهاي غارتگر دلشان به حال ملل فقير و گرسنه سوخته، و نه سير شدن آنها به نفعشان است، و نيز نه ممالک توسعه طلب حاضر به از دست دادن پايگاههاي نظاميشان در کشورهاي ضعيفند، و نه حتي مسالمت آميزانه آنها را بين خود تقسيم مي کنند، و همچنين نه پشتوانه اي براي برنامه هاي فرهنگي آن وجود دارد، و نه ترويج فرهنگ و بيداري مردم به نفع قدرتمندان است. و در نتيجه سازمان ملل نه خطر جنگهاي عظيم هسته اي را منتفي نمود، و نه انسانها را از چنگال عفريت فقر و گرسنگي نجات بخشيد، و نه مشکلات فکري انسانها را حل کرد. [ صفحه 10] با شکست سازمان ملل متحد، آخرين روزنه اميد بشر هم بسته مي شود و انسان با ياس تمام به پوچي همه اميدها و نيز پوچي جهاني که بدان اميدوار بود، معتقد مي شود. و براي گريز از اين حقيقت تلخ، يا به خود کشي رو مي آورد و يا در شمار هيپي ها از اجتماع کناره گرفته و کليه قوانين اجتماعي را زير پاگذارده و به آغوش مواد مخدر پناه مي برد. در جهان هر روز گرايش شديدتري به جانب نهضت عصيانگرانه هيپيسم مشاهده مي شود. به عنوان نمونه در سال. 1968 م در آمريکا 300 هزار نفر از جامعه کنار کشيدند و به ال. اس. دي و ماري جوانا پناه برده و به جمع هيپي ها پيوستند. [10] هجوم به طرف مواد مخدر، از جانب اين گروه به حدي رسيده که تنها در سانفرانسيسکو در هفته حدود يک تن ماري جوانا مصرف مي شود. [11] . هيپي ها، به اميد اينکه در عرفان شرق انسانيت و برادري بيابند به سوي هند روي مي آورند، ليکن چون آنها را نيز علاوه بر فقر و گرسنگي و اختلافات نژادي و طبقاتي درگير مشاجرات فرقه اي مي يابند و از عرفان جز رقص و شعر و اعتياد اثري نمي بينند، نااميدانه و بي هدف، با تنها ارمغانشان از اين سفر يعني مواد مخدر، آواره کوهها و بيابانها مي گردند. و اين گونه بشر امروز با نااميدي تمام چشم براه مرگ است تا او را از اين زندگي سراسر رنج و مشقت برهاند. آيا جنگ هاي هسته اي بشريت را نابود خواهد ساخت؟ آيا 4 / 3 مردم جهان بر اثر فقر و گرسنگي محکوم به مرگ [ صفحه 11] مي باشد؟ آيا مواد مخدر نژاد انسان را منهدم خواهد نمود؟ آيا روزگار بدبختي بشر بسر نخواهد آمد و سرانجام از اين زندگي فلاکت بار رهائي نخواهد يافت؟ آيا آن روز نخواهد رسيد که بشر هيولاي فقر را نابود سازد؟ آيا مي توان راه حلي براي سامان بخشيدن به اوضاع آشفته جوامع بشري يافت؟ آيا سرانجام انسان خواهد توانست راهي به سوي زندگي ايده آلش بيابد؟ آيا اين ياس و نااميدي منجر به اميدواري و منتهي به آينده اي توام با برادري و برابري نخواهد شد؟ آيا آن روز نخواهد رسيد که انسان نماهاي حيوان صفت، خوي حيواني خويش را کنار نهند و زندگي با صفائي را بر پايه فضائل انساني و خدمت به همنوعان خويش اختيار کنند؟... آيا به آينده اميدي نيست؟ [ صفحه 12] اميد اکثر دانشمندان و مصلحين بشر، بر اين اعتقادند که تنها راه حل مشکلات و سامان، بخشيدن به دنياي امروز، تشکيل يک حکومت واحد جهاني بر مبناي عدالت است [1] ، و بي شک براي اينکه دول نيرومند جهان، به خاطر گسترش دامنه نفوذشان بر سر تصاحب کشورهاي ضعيف، باهم برخورد پيدا نکنند و نيز به منظور بدست آوردن منافع بيشتر، حاضر به نابودي انبوهي از انسانها نگردند، و همچنين براي اينکه مشکل فقر و گرسنگي که تنها به خاطر چپاول و غارت ثروت ضعيفان بدست نيرومندان بوجود آمده است از بين برود و نيز به خاطر اينکه انسان ها بمنظور فراموش کردن برداشت [ صفحه 13] نادرست خود از جهان، يعني پوچي همه تلاشها و اميدهاي بشر براي رهائي از مشکلات، در جمع هيپي ها خود را به آغوش مواد مخدر نيفکنند، و...، حکومتي بر مبناي عدالت و ارزش هاي اصيل انساني لازم است که اداره تمامي جهان را بدست گيرد و از همگي انسانها يک ملت پيوسته و واحد ساخته و ثروت جهان را به طور مساوي بين آنها تقسيم کند و قدرت نظامي جهان را به طور کامل در دست گيرد و فرهنگي اصيل و انساني در اختيار مردم قرار دهد. راسل متفکر و فيلسوف شهير جهان غرب، در اين مورد چنين مي گويد: جلوگيري از جنگ، يک راه بيش ندارد و آن ايجاد دولت جهاني واحدي است که تمام سلاح هاي مهم عظيم را منحصرا در دست داشته باشد... به نظر من، اگر چنين دولت جهاني تشکيل شود، تشکيل آن در بعضي از نواحي از روي ميل و رضا و در بعضي ديگر از راه فتح و غلبه خواهد بود... تصور نمي کنم نژاد انسان آن سياستمداري و قابليت را داشته باشد که تنها بميل و رضاي خود به تاسيس دولت جهاني گردن نهد. به اين دليل است که خيال مي کنم در تاسيس و برقراري و حفظ و نگاهداري آن، در سنين اول عمر، اعمال زور و فشار لازم مي باشد، [2] . پس مشکل مهم در اين راه، نبودن نيروي کافي براي مقابله با عوامل بر پا دارنده جنگ و ديگر نابسامانيهاست. زيرا نيروهاي بزرگ جهان امروز، در دست گروهي سودجو و خودپرست است که تنها مساله اي که از ذهنشان نمي گذرد، صرف نظر کردن از موقعيتهاي خويش به نفع نوع بشر و [ صفحه 14] تشکيل يک حکومت واحد جهاني بر مبناي عدالت است. بنابر اين براي تحقق بخشيدن به چنين ايده اي وجود رهبري پاک سرشت و آگاه که با نيروئي عظيم در برابر اين قدرتمندان بيدادگر بپاخيزد، ضروري است. از دير باز، لزوم چنين رهبري براي تشکيل جامعه اي بر مبناي عدالت، در ميان انسانها احساس مي شده و بنابر اين در ميان هر ملت و قومي به نامي از اين پيشوا ياد شده است: هندوها اين صاحب نيرو را برهمن کلا، اقوام سلت اين رهبر را آرتور، زرتشتيان اين منجي را شوشيانس، يهوديان اين پيشوا را يوشع، مسيحيان اين سامان دهنده را مسيح و... و مسلمانان او را مصلح، قائم و مهدي مي نامند. روشن است فردي که در سر لوحه برنامه اش پيکار با ابر قدرتان و درهم ريختن بساط آشوبگران باشد، بايد از نيروئي ما فوق تمامي آنها برخوردار بوده تا بتواند در کوتاه ترين فرصت آنها را از ميان برداشته حکومت سراپا عدل خود را بر جهان حاکم سازد، و چنين فردي جز اينکه يا نيروئي خدائي تاييد شود، نمي تواند به اهدافش نائل گردد. و بر همين مبنا، تمامي اديان، او را فردي برانگيخته شده از جانب خدا دانسته و تصويري از او و برنامه اش ترسيم کرده اند. و هر چه فاصله اين اديان با قيام آن مصلح، کمتر شده تصوير روشنتري ارائه نموده اند. بر اين اساس، مسلمانان هماهنگند که در آينده مردي از [ صفحه 15] خاندان رسول اکرم (ص) که همنام وي مي باشد به امر الهي بپا مي خيزد و با تشکيل يک حکومت واحد جهاني، پايه هاي برادري و برابري را در جهان مستحکم نموده و به نابرابريها و بدبختيهاي بشر خاتمه خواهد داد. [3] . قرآن کريم با خطوطي روشن آينده را چنين ترسيم مي کند: خداوند به آن گروه از انسانها - که ايمان آورده و نيک کردار باشند - نويد داده که آنها را بسان اقوام صالح و مومن، که در گذشته پيشوائي يافتند، به خلافت بر تمام زمين برساند و فرامين قرآن را، تنها قانون حاکم در جهان سازد، و نگراني و تشويش ايشان را به آرامش و قرار تبديل نمايد. در آن هنگام همه خدا را خواهند پرستيد و هيچ موجودي را شريک او قرار نخواهند داد. [4] . احاديث و روايات شيعه، برنامه مهدي (ع) را اين گونه بيان داشته اند: وي نبرد مسلحانه خود را تا نابودي و اضمحلال کامل حکومتهاي جابر دنبال مي کند. [5] و بوسيله مبارزان و همچنين ترسي که خدا در دل دشمن ايجاد مي کند، ياري مي شود. در نتيجه، به هيچ سرزميني روي نمي آورد مگر آن که پرچم اسلام در آنجا به اهتزاز در آيد. [6] و به اين صورت شرق و غرب عالم را تسخير نموده [7] ، حکومت واحد جهاني خود را بر - مبناي عدالت تشکيل مي دهد و در پرتو رهبريش، در [8] . [ صفحه 16] جامعه جهاني اسلام، انسانها از رشد عقلاني برخوردار گرديده [9] ، همگي آنها در بالاترين سطوح دانش و بينش قرار مي گيرند. [10] و آن کاه ارزشهاي اخلاقي، در کاملترين حد خود، بر جهان حاکم مي شود [11] ، و در سايه آن، يگانگي و صفا ميان انسانها برقرار مي گردد. [12] وي اموال را بطور يکسان ميان مردم تقسيم نموده [13] ، و امتيازات طبقاتي را لغو مي نمايد [14] ، تا هر کس امکان فعاليت و ترقي داشته باشد. بر اين اساس چنان جهان در ثروت و آباداني غوطه ور مي - گردد [15] که افراد نيازي به سود ستاندن در معاملات نخواهند داشت، تا جائي که اين عمل همچون ربا ناپسند شمرده مي شود. [16] . کوتاه سخن اينکه عموم جوامع بشري و به ويژه مسلمين، در انتظار يک آينده درخشان، آينده اي که در آن ترس و وحشت، نابساماني و آشوب، فقر و گرسنگي و اندوه و بدبختي راه نداشته باشد بسر مي برند. و اين انتظار و اميد انسانها بوده است که توانسته تا کنون جوامع بشري را از نابودي کامل حفظ کند و در اين اقيانوس متلاطم و پر آشوب، همانند تخته چوبي آنها را تا رسيدن به کشتي نجات، از خطر غرق شدن دور بدارد. [ صفحه 17] انتظار و اما انتظار شيعه، انتظاري است شورانگيز و محرک، اميد آفرين و هستي زا، و اين اميد و انتظار است که نه تنها جامعه پوياي شيعه را در طول تاريخ پر افتخارش - با وجود مخالفتهاي شديد و رنجهاي طاقت فرسا - از حرکت باز نداشته، بلکه عامل محرک آن نيز بوده است، و همين انتظار، راز بقا و پيشروي اين گروه گرديده است. بجاست که زنگار اوهام از چهره اين اصل انسان ساز حماسه آفرين زدوده شود، تا روشن گردد کدامين انتظار است که از ملتي خمود، قومي شور آفرين، از اجتماعي پريشان، توده اي سامان يافته، از انسانهائي افسرده، آدمياني شادي آفرين، از رهرواني [ صفحه 18] پريشان گام، توده اي ثابت قدم، از انسانيتي پر آشوب، جمعيتي آرام بخش، و از تاريخي بي فردا، فردائي تاريخ ساز مي سازد. براي آشنائي با مفهوم راستين اين اصل، سزاوارترين مرجع، رهبران تشيع اند. امام صادق (ع) مي فرمايند: کساني که در انتظار دولت قائم بسر مي برند چون افرادي هستند که در خدمت قائم باشند... و بلکه چون شمشير زنان در رکاب مهدي اند... نه بخدا سوگند بسان شهيداني هستند که جان در رکاب پيامبر باخته اند. [1] . اين سخن ژرف، نقش برجسته انتظار را مشخص مي سازد و اينکه منتظران راستين، همچون مومنين صدر اسلام، بايد آتشين درون و مصمم، در برابر جاهليت زمان خود بپا خيزند و در آماده ساختن توده ها - براي پذيرفتن نظامي الهي و انساني - حماسه آفرين تلاشي پاکبازانه تا حد شهادت باشند. در همين معني، ديگر گفته همين پيشوا، بر تيرگيهاي سکوت و سکوتمان نور مي پاشد و ما را بسوي سازندگي جامعه فرا مي خواند که: آن کس که منتظر امر - دولت - ماست، چون کسي است که در راه خدا در خون خود وطه ور باشد. [2] . و آن گاه که مي بينيم در منطق هدفساز امام رضا (ع) انتظار فرج جزء فرج است.، [3] در مي يابيم که يک شيعه آگاه بايد کرداري را در زمان انتظار داشته باشد که گوئي در زمان ظهور مهدي (ع) زندگي مي کند، و با اين برداشت [ صفحه 19] از مفهوم انتظار، عمق و ارج اين گفته را در مي يابيم که: برترين کردار امت من انتظار فرج است. [4] . و هم از اين رو، حماسه پر شور انتظار اگر بدرستي شناخته شود و به توده هاي نگران شناسانده گردد، غنچه اميدي پر شکوه را بر نهال زندگيشان شکوفان مي سازد، تا با دروني پر شور و عزمي راسخ براي ساختن آينده اي روشن، تلاشگر و کوشا باشند. براي روشن تر شدن اين بيان، سپاه انبوهي را در نظر بگيريد که فرمانده آن - به ضرورتي بخردانه - از حوزه ماموريت خود خارج مي شود و به لشگريان خويش اعلام مي کند که زمان بازگشت او روشن نيست، ولي همه بايد آماده نبرد باشند، چه به هنگام بازگشت، فرمان حمله را صادر خواهد کرد و نبردي قرين پيروزي را آغاز خواهند نمود. سپاهيان لايق و هوشيار، با دريافت اين دستور، هميشه آماده اند تا با رسيدن فرمانده و فرمان حمله اش، به پيکار با تباهيها و زشتيها بپردازند. انبوهي و گستاخي دشمن در اين مدت، آنان را در راه مبارزه تصميم تر مي کند و اگر با ديدگان اشک آلود و دلهاي مشتاق و لبهاي دعا خوان چشم براه فرمانده خود هستند، فراموش نمي کنند که هميشه بايد در آمادگي رزمي بوده و لياقت نبرد با باطل را در خود حفظ کنند. چنين گروهي آگاه و بيدار دلي هيچ گاه در اين فکر نخواهند بود که پراکنده شويم و به استراحت بپردازيم تا فرمانده بازگردد و خود [ صفحه 20] کارها را سامان دهد، برويم تا او بجنگد و ما پيروز شويم، او قيام کند و ما آزاد گرديم، او بپاخيزد و ما پيشرفت نمائيم، او بميدان رود و ما تا عزت بر سر نهيم، او کشته شود و ما زندگي جاودان يابيم!! پيداست که سرانجام چنين پنداري چه مي تواند باشد و هم از اين روست که گفته اند: ملتي که در انتظار مصلح بسر مي برد، خود بايد صالح باشد. بپاخاستن شيعه، به هنگام شنيدن نام قائم نيز، به اين معني است که هر لحظه آماده ايم تا مهدي قيام کند و ما گوش بفرمان او جان به پيشگاهش هديه بريم، و اين آمادگي تا بدانجا او را مبارز تربيت مي کند که از خدا مي خواهد اگر بين او و مهدي، مرگ - که براي همه پيش خواهد آمد - فاصله انداخت، به هنگام قيام قائم خدا او را در حالي که کفن پوشيده و شمشير کشيده و نيزه آخته کرده و به ياري مهدي در شهر و ده مي شتابد، از قبر خارج سازد. [5] . اگر شيعه در فراز و نشيب هاي عمر هزار و چهارصد ساله خود - در مسير مبارزه با باطل - از پا نيفتاده و همواره سربازاني فدکار با تلاشهائي پي گير - براي تحقق بخشيدن به آرمانهاي انساني - روانه ميدان کارزار کرده، يکي از عواملش همين انتظار مثبت بوده است. و مي بينيم درست بخلاف کساني که تمامي مباهاتشان را درگذشته تاريخ جستجو مي کنند، منتظران واقعي همواره به آينده اي درخشان چشم دوخته و به سوي آن گام بر مي دارند، چه انتظار راستين، [ صفحه 21] جهت را از گذشته به سوي آينده تغيير مي دهد. کوتاه سخن اينکه انتظار شيعه، انتظاري است راستين، و اگر برداشت ما از اين اصل برداشتي است اصيل، خود بايد ملتي صالح بوده و در حد خود با تلاشي پيگير در مبارزه با باطل زمينه قيام او را فراهم ساخته و خودمان نيز در اين راه توانائي و قدرت براي شرکت در نبرد آخرين - در حضور مهدي (ع) - را کسب کرده و اين گونه، با تمام وجود، چشم براه قيامش باشيم. [ صفحه 22] منجي براي چنين انتظاري، شناسائي دقيق موعود ضروري است تا نه عروسکهاي خيمه شب بازي قدرتها را - که براي درهم شکستن و نابودي حماسه پر شور انتظار هر روز نغمه اي تازه سر مي کنند - با او اشتباه کنيم، و نه گزافه گوئي مغرضان و ناآگاهان بتواند پرده اي از اوهام و خرافات بر پيکروي پوشانده، اميدمان را به ياس و انتظارمان را به شکست مبدل سازد. وي دوازدهمين و آخرين رهبر جامعه تشيع محمد (ع) فرزند امام حسن عسکري (ع) مي باشد که در نيمه شعبان سال 255 ه. ق. به دنيا آمد. مادر گراميش نرجس بانويي رومي [ صفحه 23] بود که اسلام آورده و به همسري امام عسکري (ع) در آمده بود. پيشوايان راستين و بزرگ شيعه، در مواقع اندوهبار، ياران خود را به ظهور حضرتش نويد مي داده اند. امام حسن مجتبي (ع) آن گاه که با معاويه مجبور به امضاي قرار داد صلح گرديد و برخي مردم او را بر اين امر ملامت کردند، ضمن بيان شواهد و دلائلي بر صحت و درستي کار خود - که از چشم ظاهر بينان پوشيده بود - به ايشان فرمود: آيا نمي دانستيد که هيچ کدام از ما امامان نيست مگر اينکه - به اجبار - در گردنش بيعتي از گردنکشان زمانش باشد، بجز قائم منتظر که مسيح پشت سر او نماز مي گزارد، پس بدرستي که خدا تولد او را مخفي مي دارد و خودش را پنهان از انظار مي نمايد، تا اينکه هنگام قيام، بيعتي در گردن نداشته باشد. او نهمين فرزند از نسل برادرم حسين (ع) پسر برترين کنيزان است، خدا عمرش را در غيبتش طولاني مي گرداند. پس آن گاه به توانائي خود او را صورت جواني کمتر از چهل سال هويدا مي سازد تا دانسته شود که خدا بر هر چيزي تواناست. [1] . چون خواست خداوند بزرگ بر اين بود که حضرتش از گزند دشمنان در امان بماند، و در آينده برنامه عظيم خود را - که تشکيل حکومت واحد جهاني و برقراري عدل و داد در جهان مي باشد - جامه عمل بپوشاند، در سال 260 ه. ق. که امام عسکري (ع) به شهادت رسيدند، پس از آن که در انظار عموم بر جسد پدر شريفش نماز گزارد، از ديدگاه مردم پنهان شد، زيرا خلفاي ستمگر عباسي، بر اساس بشارتهائي که از پيامبر و امامان پيشين رسيده بود [2] مي دانستند که وي [ صفحه 24] بر هم زننده بساط ظلم و جنايت تبهکاران مي باشد، و بنا بر اين در پي فرصت براي کشتن او بودند و پس از اين مراسم به پي گردي وي به خانه شان ريخته، در صدد قتل او بر آمدند. از اين تاريخ به مدت 70 سال، ايشان پنهان از مردم مي زيستند و تنها شيعيان خاص امام، مي توانستند به خدمت حضرتش نائل شده و مشکلات خود و ديگر شيعيان را با ايشان در ميان بگذارند. اين افراد در تاريخ شيعه به عنوان نواب خاص و اين فاصله 70 ساله به دوره غيب صغري مشهور است. در اين زمان که کم کم افراد ناپاکي به فکر ادعاي ارتباط با امام افتادند، و در نتيجه مردم را به گمراهي فرا خواندند، امام (ع) به وسيله نامه اي به خط شريفشان از طريق چهارمين نائب مساله نيابت و ارتباط با خود را تا زمان ظهور منقطع اعلام فرمودند. در اين دوره که به غيبت کبري مشهور است، امام (ع) به طور ناشناس در ميان مردم زندگي مي نمايند، و همان طور که احاديث و روايات شيعه بيان داشته اند، ايشان در بازارها راه مي روند و بر فرشهاي مردم پا مي گذارند و مردم ايشان را مي بينند ليکن نمي شناسند، حال آن که آن حضرت مردم را مي بينند و مي شناسند، و اين حالت را با حالت يوسف (ع) و برادرانش شبيه دانسته اند [3] زيرا آنها يوسف را در مقام عزيزي مهر ديدند و با او صحبت کردند ليکن وي را نشناختند در حالي که يوسف (ع) آنها را شناخت. [ صفحه 25] حضرت محمد بن الحسن (ع) در اين دوره، در مواردي که ضرورت يابد به عنوان يک شخص عادي به دفاع از حريم دين پرداخته مشکلات شيعيان را حل مي نمايند. و هر آن گاه که ضرورتي پيش آيد خود را به فردي از شيعيان که قابل اطمينان بوده و راز نگهدار باشد معرفي نموده، فراميني صادر مي فرمايند. اعتقاد به اين ياري هاي مهدي (ع) در زمان غيبت است که به شيعه، جرات و شجاعتي حماسه آسا مي بخشد، و با دل گرمي به اين مساعدتهاست که شيعه نبردش را با باطل هر چه که نيرومند باشد، بدون هيچ ترسي آغاز مي کند و اين حالت، سخن علي (ع) را به خاطر مي آورد که: ما با دل گرمي به حضور پيامبر در سخت ترين لحظات جنگ، صحنه را خالي نمي کرديم و نبرد را تا بدست آوردن پيروزي ادامه مي داديم. [4] . شيعيان در دوره غيبت، براي دريافت دستورات ديني همان گونه رفتار مي کنند که در زمان ديگر ائمه که دور از ايشان مي زيسته اند. يعني همان گونه که امام براي آنها دانشمندي صديق و در امر دين متبحر، مي فرستاد تا سئوالاتشان را از وي بپرسند و وظائفشان را از وي فراگيرند و بسياري از شيعيان در تمام عمر حتي يک بار هم به زيات امام نائل نمي شدند، در زمان غيبت نيز شيعه موظف است از دانشمندان ديني که خود نگهدار و حافظ حريم دين بوده و از هوسهاي خويش پيروي ننموده، بلکه تنها فرمان خدا را که از طريق قرآن و سنت رسيده گردن مي نهند، استفاده کند. [5] . اما در ظهور او، تمام انسانها به شريعت اسلام و آئين [ صفحه 26] محمدي و کتاب قرآن مي گروند و به دستورات آن که از مهدي (ع) فرا مي گيرند، عمل مي نمايند. براي روشن شدن بيشتر اين موضوع به سخنان پيشوايان تشيع مراجعه مي - کنيم: پيامبر اسلام (ص) مي فرمايد: قائم، مردم را بر ملت و شريعت من مي خواند و به پيروي از فرامين قرآن دعوت مي کند. [6] و: در حکومت جهاني وي، سرزميني باقي نمي ماند مگر اينکه نداي ايمان، به وحدانيت خدا و پيامبري محمد (ص) در آنجا بلند شود. [7] و همچنين مي فرمايد: مهدي نماز اسلامي را بپا مي دارد و خود به امامت نمازگزاران مي ايستد. [8] . علي (ع) امام اول شيعيان فرموده: قائم، در زمان ظهورش اسلام را بر مردم عرضه مي کند و آنها را به پيروي آن فرا مي خواند. [9] . پنجمين رهبر تشيع، حضرت باقر (ع)، فرموده: قائم، برنامه خود را از مکه شروع مي کند، و بر اساس ايمان به قرآن و روش پيامبر و ولايت علي (ع) و بيزاري از دشمنان او با مردم بيعت مي نمايد. [10] . و هم ايشان مي فرمايند: در زمان حکومت مهدي (ع) کسي باقي نخواهد ماند مگر اينکه به جمع پيروان محمد (ص) در آمده باشد. [11] . و در پناه اين برنامه است که اسلام را، که مردم فراموش کرده، و قرآن را، که در گوشه اي رها نموده اند، به ميان زندگي آنها مي آورد، و جامعه اي بر اساس فرامين قرآن تشکيل مي - دهد و حيات تازه اي به اسلام و مسلمانان داده، عزت و حکومت [ صفحه 27] قرآن را تجديد مي کند، و اين عظمت به قدري چشمگير است که بر مردم دشوار است باور کنند به وسيله همان قرآني که در دست داشتند به آن درجه رسيده اند. امام صادق (ع) در مورد برنامه مهدي (ع) مي فرمايد: همان کاري را که رسول خدا انجام داد، مهدي نيز انجام مي دهد، يعني بدعتهاي موجود را خراب مي - کند، همان گونه که رسول خدا جاهليت را منهدم ساخت، و آن گاه اسلام را از نو بنا مي نمايد. [12] . پيامبر اسلام، نيز در مورد قيام وي چنين مي فرمايد: زماني خواهد آمد که از اسلام جز اسمي، و از قرآن جز تشريفاتي، بجا نمانده، در آن هنگام خدا به وي اجازه قيام مي دهد پس آن گاه به وسيله او، اسلام را تقويت نموده و تجديدش مي نمايد. [13] . بنابر اين، همان گونه که ديگر امامان، دين تازه اي نداشتند و تنها به ابقا و احياي اسلام پرداختند، قائم نيز بر اساس ديانت حضرت محمد (ص) امامت مي نمايد و حتي در اين مساله تقيه [14] هم نمي کند و از همان ابتدا، برنامه اش را آشکارا بيان مي نمايد و بر اساس فرموده امام صادق (ع)، نه تنها براي او، بلکه براي پيروانش نيز در زمان ظهور آن حضرت تقيه حرام خواهد بود [15] چون شرط تقيه، که قرار - گرفتن در تنگنا و احتمال ضربه خوردن به پيکر اسلام مي باشد، ديگر در آن زمان وجود نخواهد داشت، زيرا ظهور مهدي (ع) از آغاز قرين گشايش و فرج است. [ صفحه 28] تفکر و انديشه در مساله غيبت حقايقي را براي ما روشن مي سازد که راه رسيدن به آنها غيبت امام (ع) مي باشد، به عنوان مثال، تنها راه براي اصلاح افرادي که هوسهاي خود را بر استدلالات منطقي انبياء، در لزوم پيروي از دين، ترجيح دادند يا آنکه علي رغم دلائل گوياي پيامبران بر ناتواني بشر در مساله قانون گذاري به تاسيس يا پيروي مکاتب و ايدئولوژي هاي انساني پرداختند، اثبات عملي اين واقعيت است که مکاتب بشري چيزي جز نابساماني و پريشاني براي بشر به ارمغان نخواهند آورد و اگر کسي جوياي سعادت و خوشبختي است بايد از فرامين انبياء پيروي کند، همچنين آنان که با وجود براهين آشکار، در مقابل علم خود را باخته، و تصور کردند که مي تواند جايگزين دين گردد، مي بايست در عمل به اين نکته واقف گردند که علم، تنها وسيله اي است که راه استفاده از آن را دين بايد تعيين کند و در غير اين صورت ممکن است بزرگترين لطمه ها را به بشريت وارد آورد. دوران غيبت امام زمان (ع) همين مرحله بخود واگذاشتگي بشر است، تا حال که از منطق و فطرت پيروي نکرد، تجربه به او ثابت کند که هميشه جامعه انساني به هدايت الهي محتاج خواهد بود، و همان گونه که پيشوايان اسلام بيان داشته اند، ظهور قائم در زماني رخ مي دهد که اکثريت انسانها با تمام وجود خواستار رهبري الهي براي رهائي مردم - از نابسامانيهائي که بدست خويشتن فراهم کرده اند - و تشکيل جامعه اي بر اساس قوانين قرآن باشند. و هم از اين [ صفحه 29] روست که مي بينيم هر روز به تعداد انسانهاي انديشمندي که، به لزوم مذهب آگاه گشته و اعتراف مي کنند، افزوده مي گردد. علاوه بر مساله فوق، در دوره غيبت ميزان استقامت و پايداري شيعيان در ايمانش نيز آزموده مي گردد، يعني به علت طولاني شدن دوران غيبت و تسلط نيروي کفر بر ايمان و بيشتر شدن امکانات براي ظلم و ستم و گناه، و همچنين بدست آمدن لذائذ بيشتري از راه ارتکاب آنها، شيعيان آزمايش مي گردند، تا آنان که تنها در زمان آسايش دم از ايمان مي زنند از مومنين راستين جدا شوند. هر دوي اين ابعاد را در مساله غيبت، در بيان کوتاهي از امام صادق (ع) مي يابيم که: اين امر - ظهور و قيام قائم - شما را نخواهد آمد مگر پس از نااميدي - از سعادتمند شدن به وسيله مکاتب بشري، يا از پيروزي اسلام، به خاطر طولاني شدن انتظار - نه بخدا، نمي آيد شما را تا شما مومن و منافق از هم جدا شويد، نه بخدا نخواهد آمد تا شقي شود هر کس شقي مي گردد و سعيد گردد هر کس سعيد مي گردد. [16] . هم ايشان مي فرمايند: به علت طولاني شدن غيبت، تنها جمعي ثابت قدم مي مانند و از ديگران گروهي مي گويند: او بدنيا نيامده است! بعضي مي گويند: بدنيا آمد و مرد! جمعي مي گويند: امام يازدهم فرزند ندشته است وعده ديگري دچار عصيان شده مي گويند: قائم در هيکل ديگري حلول کرده سخن مي گويد!! [17] . [ صفحه 30] شايد اين سوال پيش آيد که اگر برنامه قيام مهدي (ع) قرنها پس از امام عسکري (ع) خواهد بود، پس چرا قائم (ع) در زمان ايشان تولد يافتند و در نتيجه مدت درازي را ناگزير از زندگي ناشناسانه شدند؟ در پاسخ، اين نکته را ياد آور مي شويم که بر اساس اعتقاد شيعيان - که بر فرمايشات پيشوايان اسلام مستند مي باشند - جهان هيچ گاه خالي از حجت نخواهد ماند، يعني در هر زمان بايد انسان کاملي که خدا را در کاملترين درجات شناخته و آن گونه که شايسته است به عبادت و فرمانبرداريش بپردازد وجود داشته باشد. امام علي (ع) مي فرمايد: هرگز جهان خالي از حجت نخواهد ماند، خواه شناخته شده باشد و خواه ناشناس. [18] . و نيز امام صادق (ع) مي فرمايد: اگر در زمين جز دو نفر باقي نباشند يکي از آن دو حجت است. [19] زيرا اگر حجت خدا نباشد زمين با ساکنانش نابود مي شود. [20] . پس بر اين اساس، جهان هرگز بدون حجت نخواهد ماند. اما فرمايشات پيامبر اکرم (ص) و ائمه (ع)، حجت هاي خدا، بعد از حضرت محمد (ص) را دوازده امام شيعه معرفي مي نمايند. به عنوان نمونه سخني از پيامبر اکرم (ص) را به ياد مي آوريم که فرموده اند: هر آينه اوصياء و حجتهاي خدا بعد از من دوازده نفر مي باشند که اولي آنها علي (ع) و آخرينشان مهدي (ع) است. [21] . [ صفحه 31] با در نظر گرفتن دو مطلب فوق، و نيز اينکه تاريخ، دقيقا زندگي و مرگ يازده تن از اين امامان را ذکر مي کند، راهي نمي ماند جز اينکه براي ادامه هستي جهان، بلا فاصله بعد از امام يازدهم، مهدي (ع) که تنها حجت خدا از آن زمان به بعد مي باشد، وجود داشته باشد و نيز براي اينکه برنامه او، نيازمند به مقدماتي است - که به پاره اي از آنها اشاره شد - و آن مقدمات محتاج به گذشت قرنها مي باشد. لازم است که مهدي (ع) از عمري طولاني برخوردار باشد. پس روشن شد که به علت لزوم وجود حجت، براي ادامه هستي جهان، و نيز اينکه بعد از فوت امام حسن عسکري (ع) حجتي جز مهدي (ع) نبود، گريزي جز حيات مهدي (ع) بر روي زمين - بعد از فوت امام عسکري (ع)، تا زمان قيامش - نخواهد بود. ديگر نکته اي که ممکن است مبهم به نظر برسد، مساله طول عمر چند صد ساله مهدي (ع) است که در احاديث و روايات بدان اشاره شده و آن را يکي از ويژگيهاي مهدي (ع) دانسته اند. به عنوان نمونه چند جمله از امامان شيعه در ذکر اين خصوصيت مهدي (ع) نقل مي کنيم، امام سجاد (ع) مي فرمايد: در قائم خصوصيتي از نوح مي باشد و آن طول عمر وي است. [22] . و امام رضا (ع) علامات قائم را اين گونه بيان مي دارند: سن بسيار و چهره اي جوان دارد و بيننده از ظاهر، [ صفحه 32] ايشان را چهل ساله يا کمتر مي پندارد و ديگر علامت ايشان اينست که با گذشت ايام شکسته و پير نمي - شوند تا هنگامي که فرمان الهي فرا رسد. [23] . براي روشن شدن موضوع مي بايست به اين نکته توجه داشته باشيم که اگر خدا را به عنوان تواناي مطلق بشناسيم هر امر دشوار و غير عادي را، در صورت خواست او، عملي خواهيم دانست و با توجه به نقش مهم مهدي (ع) در تاريخ انسانها - که نتيجه و ثمره تلاشهاي پيگير انبياست - خرد پسند خواهد بود که خدا وي را تا زمان قيامش شاداب و نيرومند نگاه دارد. علاوه بر اين اگر با ديد علمي به اين مساله بنگريم متوجه خواهيم شد که نه تنها دانش امروز حدي براي عمر انسان معين نمي کند، بلکه آنچه را طبيعي انسان مي داند عمر بسيار طولاني است، و اگر شاهد زندگي کوتاه انسانها هستيم، به اين دليل است که بشر به مکانيسم وجودي خود و استفاده صحيح از آن آگاه نيست و در نتيجه هر لحظه آن را با ضايعات عظيمي روبرو مي کند که بدن را درهم شکسته، و روح را رنجور مي سازد، و لذاست که هر چه دانش پيش رفته و آگاهي انسان بر مکانيسم وجودي خويش بيشتر گرديده از عمر طولاني تري برخوردار شده است، و اين نکته را آمار سني انسانها بخوبي نشان مي دهد. به عنوان نمونه، در انگلستان در سالهاي 1838 تا 1845 م. حد متوسط عمر در مردها 39 / 91 و در زنها [ صفحه 33] 41 / 85 سال بوده است در حالي که در سال 1937 م. عمر است همچنين در آمريکا در سال. 1901 م عمر متوسط مردها، حدود 48 سال و زن ها، حدود 51 سال بوده، حال آن که در سال 1944 م. عمر متوسط مردها به 63 / 5 و زنها به 69 سال افزايش يافته است. [24] . دانشمندان جهان امروز، به بيانهاي گوناگون مساله طول عمر انسان را مطرح کرده اند و ما به عنوان نمونه به جملاتي از آنان اشاره مي کنيم: و ايزمن دانشمند آلماني مي گويد: مرگ لازمه قوانين طبيعي نيست و در عالم طبيعت از عمر ابد گرفته تا عمر يک لحظه اي همه نوعش هست، آنچه طبيعي و فطري است عمر جاوداني و ابدي است... در همين دوره خود ما ميزان طول عمر بالا رفته است و دليلي ندارد که از اين بالاتر هم نرود و يک روز نيايد که بشر به عمر نهصد ساله برسد. [25] . يوري فيالکوف استاد پلي تکنيک کيف در شوروي مي گويد: اتم، که سنگ اول و اصلي بناي ماده مي باشد، جاويد است و هرگز از بين نمي رود مشروط بر اينکه آن را از بين نبرند. سلول هم، که سنگ اول و اصلي بناي جانداران مي باشد، جاويد است و هرگز نمي ميرد مشروط بر اينکه غذا داشته باشد و سرما و گرماي شديد سبب هلاکش نشود. [26] . و نيز مي گويد: انسان بايد زنده و جاويد باشد و هرگز نميرد بدليل اينکه سلول جاندار، زنده جاويد است. [27] . [ صفحه 34] ژان روستاند بيولوژيست مشهور اظهار مي دارد: من قبول دارم که عوامل طبيعي پيري در شخص وجود دارد، ولي بسياري از سلولهاي بدن فنا پذير نيستند و اين صحيح نيست که بگويند اين سلولهاي جاويدان جمع شده و جسم مرده اي را بوجود آورده اند. [28] . با توجه به اين مطالب در مي يابيم که نه تنها دانش امروز عمر طولاني را مغاير با مکانيسم وجودي انسان نمي داند، بلکه عمرهاي کوتاه را غير طبيعي مي شمارد. تاريخ نيز شاهدي راستين بر مساله طول عمر انسان است و افرادي را با عمرهاي بسيار دراز بما معرفي مي کند، به عنوان نمونه نوح و خضر و متوشلخ و ديگراني که نام آنها را، در کتبي که در اين مورد نگاشته شده مي يابيم. [29] در زمان خود ما نيز عمرهائي چند برابر آنچه که به آن عادت کرده ايم مشاهده مي کنيم که به عنوان نمونه مرد 207 ساله اهل آمريکاي جنوبي [30] سيد ابوطالب موسوي فارسي 191 سال [31] محمد باقر او غلو 184 ساله [32] و شير علي اوف مرد 168 ساله قفقازي [33] و هاتين نين زن 168 ساله اهل ترکيه [34] و لوئيز اتروسکو زن 175 ساله و تپس آبزيپ 180 ساله و سيد علي کوتاهي 185 ساله [35] را مي توان نام برد. تنها نکته اي که باقي مي ماند مساله کميابي افرادي با عمرهاي طولاني است، ليکن بايد توجه داشت که ندرت امري دليل بر عدم امکان آن نيست کما اينکه نوابغ نيز به ندرت مي درخشند، اما اين دليل انکار نبوغ افرادي چون اديسن، اينشتين و... نخواهد بود. [ صفحه 35] بنابر اين، مساله طول عمر مهدي (ع) علاوه بر اينکه بدليل توانائي مطلق الهي و خواست خدا، يقينا عملي خواهد بود، از نظر گاه دانش امروز نيز امکان پذير بوده شواهد عملي و خارجي هم آن را تاييد مي کنند. با توجه به مطالب فوق دريافتيم که جهان نيازمند به يک منجي، و در انتظار اوست و اين انتظار در اصيل ترين شکل خود، در تشيع بعنوان اصلي انقلابي مطرح گرديده و پيشواي حکومت جهاني اسلام - که بر اساس قرآن و سنت جامعه را اداره خواهد کرد - شخصي جز محمد (ع) فرزند يازدهمين امام شيعيان نيست که در سال 255 ه. ق. تولد يافت و هم اکنون بطور ناشناس در ميان مردم زندگي مي کند و خداوند به او عمري طولاني عنايت فرموده تا بتواند در زماني که جهان براي حکومت قرآن آماده گرديده قيام کند و با ستمگران به نبرد پرداخته زمان امور جهان را بدست گيرد. [ صفحه 36] دسيسه قدرتهاي ويرانگر و کژانديش، که حماسه انتظار، بر هم زننده بنياد زورگوئي ها و چپاولگري هاي آنها مي باشد، هميشه بر آن بوده اند که با ساختن آدمکهائي مهدي نما، چنين مفهوم انقلابي تاريخ سازي را از بين برده و اميد گرمي بخش توده ها - براي ساختن آينده اي روشن - را به نااميدي تبديل نمايند. با ظهور اينان - بازيگران خيمه شب بازي قدرتها - نه تنها به نگراني هاي بشر دردمند پاسخي داده نشد، جنگ هاي خانمانسوز به آرامشي شادي زا تبديل نگشت و تراژدي گرسنگي، فقر و تشويش آدميان پايان نيافت، بلکه همه اينها [ صفحه 37] - جنگ، گرسنگي، فقر و نگراني - گسترده تر از پيش غم افزاي زندگي انسانها شدند. به عنوان نمونه در اينجا به بررسي چگونگي ادعاي مهدي نماي وطني، يعني ميرزا علي محمد شيرازي مي پردازيم تا روشن گردد که هيچ وجه مشترکي بين اين مدعيان و مهدي واقعي وجود ندارد. [1] . وي، علي محمد فرزند ميرزا رضاي شيرازي است که در سال 1235 ه. ق از مادرش که زني فاطمه بيگم نام بود در شيراز بدنيا آمد و در سنين جواني در نجف و کربلا به مطالعه دروس اسلامي از ديدگاه شيخيه - که معتقد به وجود افرادي مي باشند که در همه زمانها واسطه ارتباط امام زمان (ع) و مردم هستند - پرداخت [2] و پس از مرگ استادش سيد کاظم، ادعاي جانشيني استاد و با بيت امام زمان (ع) را نمود [3] و در نتيجه، چند تني از شيخيه به وي گرويدند. ادعاي وي با سالهاي نابساماني و آشوب داخلي ايران و ضرباتي که مردم از ناحيه کشورهاي استعمارگر مخصوصا روسيه تزاري ديده بودند مقارن بود. مردم که بر اساس بشارتهاي پيشوايان اسلام، در آن اوقات - که سختي ها اوج گرفته بود و ستمگران بيداد مي کردند - [ صفحه 38] بيش از هر زمان ديگري انتظار قيام محمد بن الحسن (ع) و رهائي يافتن از مشکلات را به ياري او داشتند، هنگامي که ميرزا علي محمد اعلام کرد که وي از جانب امام زمان (ع) مامور شده است تا مقدمات را براي ظهور حضرتش فراهم سازد [4] ، جمعي از مردم ساده لوح و بي اطلاع به اميد ظهور حضرتش، به گرد وي جمع شدند و وي را باب امام زمان (ع)، يعني راهي براي شرفيابي به آستان آن حضرت، خواندند. کشور روسيه تزاري، از آنجا که وي را وسيله خوبي براي درهم شکستن صف متحد و پيوسته شيعه در مقابل خود ديد، بر اساس اصل تفرقه بيداز و آقائي کن به وي ميدان داد و به وسايل مختلف سعي کرد که ادعايش را به گوش مردم برساند و نيز به وسيله اطرافيان وي در گوشه و کنار ايران، تحت عنوان با بيگري گروهي از مردم را جمع کرده آشوب هائي براه انداخت تا اگر نيروي نظاميي هم در ايران وجود داشته باشد، به خواباندن اين سر و صداها مشغول شود و در نتيجه، استعمارگران بتوانند به سادگي آنچه را بخواهند بدست آورند. به عنوان نمونه، مي توان به وقايع بدشت نيريز، زنجان و قلعه شيخ طبرسي در آن زمان، اشاره کرد. [5] . ميرزا علي محمد شيرازي، چون توجه مردم را مشاهده نمود دست به ادعاي بزرگتري زد و مدعي قائميت، يعني امام زمان بوده شد. [6] بي خبر از آن که اگر تا آن روز عده اي [ صفحه 39] به دورش جمع شده بودند بخاطر اعتقاد به محمد بن الحسن (ع) بوده و او با اين ادعا روشن مي سازد که دعوي اوليه اش نيز چيزي جز عوام فريبي نبوده است. [7] . اما از آنجائي که او غرق در لذتهائي بود که دولت استعمارگر روس - به وسيله منوچهر خان گنجي والي اصفهان، که اصلا روسي بود [8] - در اختيارش قرار مي داد و به خاطر اينکه وعده هاي منوچهر خان را در مورد جنگ با محمد شاه و تسخير ايران و مجبور نمودن مردم به پيروي از وي و در اختيار گذاردن مبالغ هنگفتي پول [9] ، حقيقي پنداشته بود [10] با گستاخي تمام اظهار داشت: من همان قائمي هستم که شيعيان به ظهورش وعده داده شده اند. [11] . با اين ادعا مردم که مي ديدند نام او محمد، و نه فرزند امام حسن عسکري (ع) است، نه مادرش نرجس با نوئي رومي و از نسل اوصياء حضرت عيسي (ع)، و نه تاريخ تولدش سال 255 ه. ق است، نه عمر طولاني همچون نوح دارد و نه غيبتي از ديدگاه مردم...!! وي را رها [12] . [ صفحه 40] کرده و به مخالفت با او پرداختند و در ميان آنها، حتي دو نفر از اولين گروندگان به او را که وي از آنها در کتبش تجليل نموده و گرويدن آنها را شاهدي بر صدق ادعايش ذکر کرده، مي توان ديد. [13] . اما او به اين حد نيز بسنده نکرد و پس از مدتي با نوشتن دو کتاب بيان عربي و بيان فارسي، حکم به نسخ اسلام، و نبوت خود نمود و اعلام کردم که امروز ديگر قرآن کتابي نيست که مردم موظف به پيروي از آن بوده، بلکه کتاب بيان چنين موقعيتي دارد. با اين ادعا نيز يک بار ديگر شواهدي بر کذب ادعايش پديدار گشت، زيرا مردم بر اساس فرموده پيشوايان اسلام مي دانستند که مهدي (ع) دين تازه اي نمي آورد و همچون ديگر امامان مروج قرآن و ديانت حضرت محمد (ص) خواهد بود. اما وي که تنها به رضاي سرورانش فکر مي کرد و آنچه را آنها مي خواستند عينا اطاعت مي نمود، کار را به ادعاي خدائي نيز رسانيد و اعلام داشت که: هر آينه علي محمد شيرازي خدا و حقيقت وجود اوست [14] و اين بار بزرگترين شاهد را بر پوشالي بودن ادعايش بدست حق - جويان داد. جالب است بدانيم که همين آقاي ميرزا علي محمد شيرازي، که مراتب ادعا را به ترتيب از با بيت به قائميت و [ صفحه 41] سپس به نبوت و آن گاه به خدائي طي کرد، به سال 1264 ه ق که مقارن با ادعاي قائمت ايشان و بلواهاي با بيان در گوشه و کنار ايران بود، در مجلسي که - براي تحقيق مکطالبي، که در مورد ادعاهاي او گفته مي شد - با حضور ناصرالدين ميرزا که در آن زمان ولي عهد بود، در تبريز تشکيل شد، با خوردن يازده ضربه به چوپ [15] ، مدرکي بدست داد که ناصرالدين ميرزا، در نامه اش به محمد شاه از آن اين گونه نام مي برد: التزام يا بمهر سپرده تا ديگر از اين غلطها نکند [16] و آنگاه حضار مجلس بخاطر احتمال اختلالات فکري! وي را از مجازات معاف دانستند. [17] . ابوالفضل گلپايگاني، مبلغ شهير بهائيت در کتاب خود به نام کشف الغطاء نامه اي را که آقاي علي محمد شيرازي به عنوان تقاضاي عفو در همان مجلس خطاب به ناصرالدين ميرزاي وليعهد نوشت، نقل کرده: لازم است بدانيم که آقاي عباس افندي ملقب به عبدالبهاء که يکي ديگر از پيشوايان بهائيت است، کتاب مذکور را ديده و بخاطر نگارش آن از گلپايگاني تقدير نموده و دستور نشرش را داده اند. [18] . نامه مزبور چنين نکاشته شده: فداک روحي (جانم بفدايت)... اشهد الله و من عنده (خدا و آن که نزد اوست بر من شهات مي دهند) که اين بنده ضعيف را قصدي نيست که خلاف رضاي خداوند عالم و اهل ولايت او باشد، اگر چه بنفسه و جودم ذنب صرف است.... و اگرکلماتي که خلاف [ صفحه 42] رضاي او بوده از قلم جاري شده، غرضم عصيان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را، و اين بنده را مطلق علمي نيست که منوط به ادعائي باشد، استغفر الله ربي و اتوب اليه من ان ينسب الي امر (از اينکه امري به من نسبت داده شود از خدا درخواست بخشش و توبه مي نمايم) و بعضي مناجات و کلمات که از لسان جاري شده دليل بر هيچ امري نيست و مدعي نيابت

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





لینک ثابت

تمامی حقوق مادی و معنوی " مباحث آخرالزمان " برای " شهاب الدین میهن پرست " محفوظ می باشد!
طـرّاح قـالـب: شــیــعــه تـم